۱۳۸۸ مرداد ۱, پنجشنبه

درس های دبستانی

جدا شد یکی چشمه از کوهسار
به ره گشت ناگه به سنگی دچار
به نرمی چنین گفت با سنگ سخت
کرم کرده راهی ده ای نیک بخت
گران سنگ تیره دل سخت سر
زدش سیلی و گفت دور ای پسر
نجنبیدم از سیل زور آزمای
که ای تو که پیش تو جنبم زجای؟
نشد چشمه از پاسخ سنگ سرد
به کندن در استاد و ابرام کرد
بسی کند و کاوید و کوشش نمود
کز آن سنگ خارا رهی برگشود
ز کوشش به هر چیز خواهی رسید
به هر چیز خواهی کماهی رسید
برو کارگر باش و امیدوار
که از یاس جز مرگ ناید به کار
گرت پایداریست در کارها
شود سهل پیش تو دشوارها

۳ نظر:

دوست قدیمی گفت...

با سلام
شروع به کار وبلاگ جدیدتان را تبریگ می گویم
برای شما آرزوی توفیق را دارم

ناشناس گفت...

خوب بید یاد کودکستان افتیدم

قهرمان گفت...

sesser
سلام امیرجان
بگو دو سه روزه کم پیدا شدی
تا وبلاگ تو وبلاگه
تازه بلاگ اسپاته
کارت خیلی تکه
باور کن از قالب وبلاگ جدیدت لذت بردم
از مطلب زیبایت حظ کردک
از طراحی بی نظیرت شاد شدم
از سوالهای خنده دار اینترنتی و کامپیوتری حسابی کیف کردم
از درس های دبستانی ات مثل چشمه جاری شدم
و خداوکیلی چنان ذوق کردم که نگفتنی
و آفرین به این هنر شما
زنده باشید و در تمامی مراحل زندگی سبز و شاداب بمانی
و خداوند یارت باشد